روز تولدت

سلام پارسای نازم

سلام عزیزم  سلام عشقم .عمرم الان نوشتن واست یه حس و حال دیگه ای داره خیلی شیرین تر از قبله اخه دیگه شما تو بغلمی .امروز ١٢ روز که به دنیا اومدی و من بلاخره وقت کردم یه کوچولو بیام و وبلاگتو آپ کنم .

از روز دنیا اومدنت برات بگم که خیلی سخت اما شیرین بود.صبح ساعت ٤ از جام پا شدم و شروع کردم به حاضر شدن یه کم خودمو خوشگل کردم و زنگ زدم باباتو بیدار کردم چندتا عکس انداختم تا ساعت ٥ شد و بابابزرگتینا اومدن دنبالمون و رفتیم بیمارستان.تا وارد بیمارستان شدیم گفتن فقط من و بابات میتونیم بریم بالا .منم با همه خداحافظی کردم و رفتیم بالا.جلوی بخش زایمانم دیگه باباتو نذاشتن بیاد و تنها شدم با کلی استرس وارد بخش شدم اونجا یه سری سوال پرسیدن و سرم و سوند وصل کردن بعد گان اوردن پوشیدم بعد با ویلچر بردنم اتاق عمل .منم به امید بی هوشی رفتم خوابیدم رو تخت.بعد چند دقیقه متخصص بی هوشی اومد و شروع کرد از بی هوشی و بی حسی حرف زدن .اخرش که می خواست نظرمو بپرسه که کدومو میخوام سرفم گرفت و متخصص با تعجب پرسید مگه سرما خوردی تا گفتم بله گفت پس تا الان داشتم روظه میخوندم و تو اصلا نمیتونی بیهوش شی چون ریه هات داغونه و خطرناکه .حالا از من اصرار و از اون انکار.خلاصه بلندم کردن و از نخاع بهم امپول زدن بعد چن لحظه پاهام بی حس شد و دکترم اومد بعد سلام و احوال پرسی شروع کرد بریدن شکم و به دنیا اوردن شما.البته به این راحتی ها نبود کلی وحشت و استرس داشت که من حذفش میکنم.تو طول عمل همش تهوع داشتم و داغون بودم .یه دفعه صدای جیغت اومد حول شدم از دکتر پرسیدم مال منه اونم خندید گفت پ نه پ مال منه.پرسیدم سالمه گفت اره شکر خدا.منم خدا رو شکر کردم ساعتو نگاه کردم ٨:٥دقیقه بود اوردن نشونم دادنت بوست کردم بعد بردنت بیرون .منم بعد از تموم شدن عمل بردن ریکاوری یکی دو ساعت اونجا بودم تا پاهام و حس کردم اوردنم بخش.بعد تو رو اوردن پیشم مامانمم اومد پیشم .یه ساعت بعد وقت ملاقات بود که دیگه همه اومدن پیشمونو دیدنمون.فکر کنم همین قدر کافی باشه.اینم عکسای اولین روز تولدت

اینم عکست وقتی مرخص شدیمو میخواستیم بیایم خونه